اوائل دهه ۹۰ میلادی بود. یکی از اعضای مجاهدین که از سازمان شون جدا شده بود به محلهای که من درش زندگی میکردم نقل مکان کرد. این فرد سالها در ایران و بعد در عراق با مجاهدین کار کرده بود. خواهر و شوهر خواهرش در عراق کشته شده بودند، و میخواست بچه خواهرش رو از عراق بیاره پیش خودش تا ازش نگهداری کنه. اما چون از مجاهدین جدا شده بود، اصلا حاضر نشدند این دختر رو به دستش برسونند! در عوض این بچه کوچک رو دادند به یه خانواده هوادار مجاهدین در سوئیس که هیچ آشنایی با این دختر و خانوادش نداشتند!
این فرد (دایئ این دختربچه) چون تازه از عراق اومده بود زبونی غیر از فارسی و یه کم عربی بلد نبود، و چون همسایه بودیم، از من خواهش کرد مترجمش بشم و باهم با صلیب سرخ تمام گرفتیم. آخرش بعد از یک سال دوندگی و بدبختی تونست این بچه رو از سوئیس بیاره کشوری که ما بودیم!
سوالی که برای من پیش اومد این بود: این سازمان با اعضای سابق خودش که همه چیزشون رو براشون فدا کردند چطور برخورد میکنند! اون وقت چطور میشه انتظار داشت که این گروه در صورت به قدرت رسیدن، با ایرانیان دیگری که نه تنها عضو و هوادارشون نیستند، بلکه انتقاداتی هم بهشون انجام میدن عادلانه و دموکراتیک برخورد کنند؟
این فرد (دایئ این دختربچه) چون تازه از عراق اومده بود زبونی غیر از فارسی و یه کم عربی بلد نبود، و چون همسایه بودیم، از من خواهش کرد مترجمش بشم و باهم با صلیب سرخ تمام گرفتیم. آخرش بعد از یک سال دوندگی و بدبختی تونست این بچه رو از سوئیس بیاره کشوری که ما بودیم!
سوالی که برای من پیش اومد این بود: این سازمان با اعضای سابق خودش که همه چیزشون رو براشون فدا کردند چطور برخورد میکنند! اون وقت چطور میشه انتظار داشت که این گروه در صورت به قدرت رسیدن، با ایرانیان دیگری که نه تنها عضو و هوادارشون نیستند، بلکه انتقاداتی هم بهشون انجام میدن عادلانه و دموکراتیک برخورد کنند؟
Ingen kommentarer:
Legg inn en kommentar
Merk: Bare medlemmer av denne bloggen kan legge inn en kommentar.